Saturday, September 01, 2012

براي بعضي درد ها نه ميتوان گريه كرد نه ميتوان فریاد زد
...
فقط می توان سکوت کرد و در خود شکست

Friday, August 31, 2012

روزگارا تو اگر سخت به من می گیری با خبر باش که پژمردن من آسان نیست
گر چه دلگیرتر از دیروزم
گر چه فردای غم انگیز مرا می خواند
لیک باور کردم
دلخوشی ها کم نیست
زندگی باید کرد


Monday, August 27, 2012

گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام می آیی
ای صمیمی ای دوست
تو مرا یاد کنی یا نکنی
من به یادت هستم

Sunday, August 26, 2012

چه قشنگ می گفت فامیل دور
از در بسته دزد رد می‌شه ولی از در باز رد نمی‌شه
در باز ُ کسی نمی‌زنه. ولی در بسته رو همه می‌زنند.خود شما به خاطر این‌که بدونی توی این پسته دربسته چیه، می‌شکنیدش.دل آدم هم مثل همین پسته می‌مونه یه سری از دل‌ها درشون بازه. می‌فهمی تو دلش چیه.ولی یه سری از دلها هست که درش بسته ‌است
این‌قدر بسته نگهش می‌دارند که بالاخره یه روز مجبور می‌شند بشکنند و همه‌چی خراب می‌شه
....


Thursday, August 23, 2012

با اینکه داشتن امید واهی از مظاهر حماقت است اما باید اعتراف کنم گاهی طی مسیر را راحت تر میکند.مسیری که چه بخوای و چه نخوای باید طی کنی   

Tuesday, August 21, 2012

در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

Thursday, August 16, 2012

Sometimes you have to forget what you want to remember what you deserve...
ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند
...
زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند
...

Tuesday, August 14, 2012

می نویسم شاید این درون آشفته آرام گیرد
غم عجیبی روی دلم سنگینی می کند
چشمهایم را می بندم
میخواهم همه چیز خواب باشد 
بجز این گنه ندانم که محب و مهربانم
به چه جرم دیگر از من سر انتقام داری

Monday, August 13, 2012

عاقبت یک روز می گریزی از اندیشه تردید... 

Saturday, August 11, 2012

چند لحظه که توی تاریکی بمانی , کم کم چشم هایت عادت می کنند و می توانی هالۀ سیاهی از حجمِ اشیاء را ببینی و ترس ات می ریزد . حماقت اینطوری ست , کافی ست لایه های قیرگون سفاهت را بپذیری تا آرام آرام جای وحشت را آسودگیِ بی عقلی و سرخوشیِ بلاهت پُر کند...

Monday, August 06, 2012

آدمی ست دیگر
یک روز حوصله هیچ چیز را ندارد
دوست دارد بردارد خودش را بریزد دور
...

Saturday, August 04, 2012

کودکی ام را دوست داشتم...روزهایی که به جای دلم سر زانوهایم زخمی بود

Friday, August 03, 2012

دلتنگی خوشه انگور سیاه است
لگدکوبش کن
لگدکوبش کن
بگذار ساعتی سربسته بماند
مستت می کند اندوه
....

Thursday, June 23, 2011

من از دست غمت

شیوه نوشین لبان خدا خدا چهره نشان دادن است، عزیز من
پیشه اهل نظر، دیدن و جان دادن است
چون به لعلش میرسی خدا خدا، جان بده و دم مزن، عزیز من
مزد چنین عاشقی، نقد روان دادن است
من از دست غمت، من از دست غمت، عزیزم
چه مشکل ببرم جان، چه مشکل ببرم جان
با ما بی وفا تو که نبودی
بی مهر و وفا تو که نبودی
پر جور و جفا تو که نبودی
دور از دل ما تو که نبودی
من از دست غمت، من از دست غمت، عزیزم
چه مشکل ببرم جان، چه مشکل ببرم جان
شیوه نوشین لبان خدا خدا، چهره نشان دادن است، عزیز من
پیشه اهل نظر، دیدن و جان دادن است
....


Friday, May 27, 2011

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز...چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

Wednesday, May 25, 2011

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش...بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

Thursday, May 19, 2011

مرا می‌بینی و هر دم...

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم ...تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم
به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری... به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی... گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم... که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
فرورفت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی ...
دمار از من برآوردی نمی‌گویی برآوردم
...

سکوت سرشار از ناگفته هاست

پس از سفر های بسیار و
عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم
بادبان برچینم
پارو وانهم
سکان رها کنم
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو گیرم
آغوشت را بازیابم
استواری امن زمین را زیر پای خویش
...