مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم ...تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری... به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی... گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم... که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
فرورفت از غم عشقت دمم دم میدهی تا کی ...دمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم
فرورفت از غم عشقت دمم دم میدهی تا کی ...دمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم
...
No comments:
Post a Comment