Friday, December 21, 2012

وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من...تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من

Thursday, December 20, 2012

اینم از یلدای امسال من:  من، حافظ، اقتصاد خرد و نادر ابراهیمی و سرفه های پی در پی

Thursday, December 13, 2012

مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد

Wednesday, December 12, 2012

Sunday, December 09, 2012

طی زمان کن ای فلک، مژده وصل یار را...پاره ای از میان ببر این شب انتظار را
شد به گمان دیدنی عمر تمام و من همان...چشم به ره نشانده ام جان امیدوار را
هم تو مگر پیاله ای بخشی از آن می کهن...ور نه شراب دیگری نشکند این خمار را
شد ز تو زهر خوردنم مایه رشک عالمی...بسکه به ذوق می کشم این می ناگوار را

Thursday, November 22, 2012

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

روی از من سر گردان شاید که نگردانی

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
...
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغي که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
...


Monday, October 29, 2012

hard to forget

من مانده ام و دل تنگی و دنیایی حرفِ نگفته
گویی گم شده ام در این هجومِ سکوتِ تلخ

Thursday, October 18, 2012

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
 ...
همچنان خواهم راند
نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا پریانی که سر از خاک به در می آرند

Thursday, October 11, 2012

ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن
...

Hard to forget

امشب همه آسمان ها را به دنبال تو گشتم
خسته و بی تابم
دلتنگی هایم به وسعت دریاها
...

Tuesday, October 09, 2012

نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی
...
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم می گذرد
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
       

Saturday, October 06, 2012

شازده کوچولو پرسید: پس آدمها کجا هستند؟ آدم در بیابان احساس تنهایی می کند
مار گفت : با آدم ها نیز آدم احساس تنهایی می کند

Thursday, October 04, 2012

هیچ کس با من نیست
 
مانده ام تا به چه اندیشه کنم
 
مانده ام در قفس تنهایی
 
در قفس می خوانم
 
چه غریبانه شبی است
 
شب تنهایی من

Monday, October 01, 2012

Thursday, September 27, 2012

به قول دوستی خاطرات مثل سیگار میمونه...خیلی لذت بخشه اما از درون می پوسونتت

Monday, September 10, 2012

چقــدر دلتنــگ حضــورت هستــم
کــاش تصــویــرت، نفــس مــی کشیــد

Monday, September 03, 2012

میخوام از این به بعد طوری زندگی کنم که کلمه "ای کاش"  رو از زندگیم حذف کنم.دیگه نمیخوام تو زندگیم برگردم به گذشته و بگم ای کاش

Saturday, September 01, 2012

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
براي بعضي درد ها نه ميتوان گريه كرد نه ميتوان فریاد زد
...
فقط می توان سکوت کرد و در خود شکست

Friday, August 31, 2012

روزگارا تو اگر سخت به من می گیری با خبر باش که پژمردن من آسان نیست
گر چه دلگیرتر از دیروزم
گر چه فردای غم انگیز مرا می خواند
لیک باور کردم
دلخوشی ها کم نیست
زندگی باید کرد


Monday, August 27, 2012

گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام می آیی
ای صمیمی ای دوست
تو مرا یاد کنی یا نکنی
من به یادت هستم

Sunday, August 26, 2012

چه قشنگ می گفت فامیل دور
از در بسته دزد رد می‌شه ولی از در باز رد نمی‌شه
در باز ُ کسی نمی‌زنه. ولی در بسته رو همه می‌زنند.خود شما به خاطر این‌که بدونی توی این پسته دربسته چیه، می‌شکنیدش.دل آدم هم مثل همین پسته می‌مونه یه سری از دل‌ها درشون بازه. می‌فهمی تو دلش چیه.ولی یه سری از دلها هست که درش بسته ‌است
این‌قدر بسته نگهش می‌دارند که بالاخره یه روز مجبور می‌شند بشکنند و همه‌چی خراب می‌شه
....


Thursday, August 23, 2012

با اینکه داشتن امید واهی از مظاهر حماقت است اما باید اعتراف کنم گاهی طی مسیر را راحت تر میکند.مسیری که چه بخوای و چه نخوای باید طی کنی   

Tuesday, August 21, 2012

در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

Thursday, August 16, 2012

Sometimes you have to forget what you want to remember what you deserve...
ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند
...
زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند
...

Tuesday, August 14, 2012

می نویسم شاید این درون آشفته آرام گیرد
غم عجیبی روی دلم سنگینی می کند
چشمهایم را می بندم
میخواهم همه چیز خواب باشد 
بجز این گنه ندانم که محب و مهربانم
به چه جرم دیگر از من سر انتقام داری

Monday, August 13, 2012

عاقبت یک روز می گریزی از اندیشه تردید... 

Saturday, August 11, 2012

چند لحظه که توی تاریکی بمانی , کم کم چشم هایت عادت می کنند و می توانی هالۀ سیاهی از حجمِ اشیاء را ببینی و ترس ات می ریزد . حماقت اینطوری ست , کافی ست لایه های قیرگون سفاهت را بپذیری تا آرام آرام جای وحشت را آسودگیِ بی عقلی و سرخوشیِ بلاهت پُر کند...

Monday, August 06, 2012

آدمی ست دیگر
یک روز حوصله هیچ چیز را ندارد
دوست دارد بردارد خودش را بریزد دور
...

Saturday, August 04, 2012

کودکی ام را دوست داشتم...روزهایی که به جای دلم سر زانوهایم زخمی بود

Friday, August 03, 2012

دلتنگی خوشه انگور سیاه است
لگدکوبش کن
لگدکوبش کن
بگذار ساعتی سربسته بماند
مستت می کند اندوه
....